- هش کردن (فَ لَ نِ / نَ دَ)
به هوش آوردن. بیدار کردن. هشیار کردن:
دیو را نطق تو خامش می کند
گوش ما را گفت تو هش میکند.
مولوی
دیو را نطق تو خامش می کند
گوش ما را گفت تو هش میکند.
مولوی
معنی هش کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- هش کردن
بیدار کردن، هشیار کردن، بانگ صاحب حیوان چهارپا برای راندن او
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(نَ)
لغت نامه دهخدا
بیهوش کردن. ناتوان کردن. از هوش انداختن. از خود بیخود ساختن:
هر آنکس که نیکی فرامش کند
خرد را بکوشد که بیهش کند.
فردوسی.
مبادا که این بد فرامش کنم
خرد را بگفت تو بیهش کنم.
فردوسی.
بدان داروی تلخ بیهش کنم
مگر خویشتن را فرامش کنم.
نظامی.
رجوع به بیهوش کردن شود
هر آنکس که نیکی فرامش کند
خرد را بکوشد که بیهش کند.
فردوسی.
مبادا که این بد فرامش کنم
خرد را بگفت تو بیهش کنم.
فردوسی.
بدان داروی تلخ بیهش کنم
مگر خویشتن را فرامش کنم.
نظامی.
رجوع به بیهوش کردن شود
سره کرد بی غش ساختن: (عشق بودارگنج پنهان فی المثل نقد خود را کرده است وش از ازل) (شاه داعی)
خوش کردن لطیف کردن: همانا بر آمد یکی باد خوش ببرد ابر وروی هوا کردگش
